نوشته شده توسط : ستایش


:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 259
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟

کجا باید صدا سر داد ؟

در زیر کدامین آسمان ،

روی کدامین کوه ؟

که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوه

که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد !

کجا باید صدا سر داد ؟

 

فضا خاموش و درگاه قضا دور است

زمین کر ، آسمان کور است

نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟

  

اگر زشت و اگر زیبا

اگر دون و اگر والا

من این دنیای فانی را

هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم .

  

به دوشم گرچه بار غم توانفرساست

وجودم گرچه گردآلود سختی هاست

 

نمی خواهم از این جا دست بردارم !

تنم در تار و پود عشق انسانهای خوب نازنین بسته است .

دلم با صد هزاران رشته ، با این خلق

با این مهر ، با این ماه

با این خاک با این آب ...

پیوسته است .

  

مراد از زنده ماندن ، امتداد خورد و خوابم نیست

توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست

هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست .

  

جهان بیمار و رنجور است .

دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست

اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی است .

  

نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم

بمانم تا عدالت را برافرازم ، بیفروزم

  

خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم

به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم

چه فردائی ، چه دنیائی !

جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است ...

  

نمی خواهم بمیرم ، ای خدا !

ای آسمان !

ای شب !

نمی خواهم

نمی خواهم

نمی خواهم

مگر زور است ؟

 



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , نمی خواهم بمیرم , ,
:: برچسب‌ها: نمی خواهم بمیرم و فریدون مشیری ,
:: بازدید از این مطلب : 327
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , بهار , ,
:: بازدید از این مطلب : 214
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 


عشق، هر جا رو کند آنجا خوش است.

گر به دریا افکند دریا خوش است.

گر بسوزاند در آتش، دلکش است.

ای خوشا آن دل، که در این آتش است.

تا ببینی عشق را آیینهوار

آتشی از جان خاموشت برآر!

هر چه میخواهی، به دنیا در نگر

دشمنی از خود نداری سختتر!

عشق پیروزت کند بر خویشتن

عشق آتش میزند در ما و من.

عشق را دریاب و خود را واگذار

تا بیابی جان نو، خورشیدوار.

عشق هستیزا و روحافزا بود

هر چه فرمان میدهد زیبا بود.



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , عشق , ,
:: بازدید از این مطلب : 302
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

دستهايم را که ميگيري...

حجم نوازش لبريز ميشود!

گويي تمام رزهاي زرد باغها

با دستهاي بي دريغ تو

براي من

چيده ميشوند

و قلب من

پرنده اي ميشود

به پاکي بيکران نگاهت

پر ميکشد...

و در آن وسعت بي انتها

در خاکستري اندوه ابرها

گم ميشود

دستهايم را که ميگيري...

نگاهم

اين قاصدک هاي بي تاب هزاران شور

در آبي فضا رها ميشوند

و بغض گريه ها

از شنيدن نفس زدنهاي روح

زير هجوم آوار سرنوشت

بي صدا شکسته ميشود...

دستهايم را که ميگيري...

عبور تلخ زمان را

ديگر

نميخواهم که باور کنم.....!



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , دستهايم را که ميگيري... , ,
:: بازدید از این مطلب : 226
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
 
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان که هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم حیوانی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد..
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم
 


:: موضوعات مرتبط: نامه های عاشقانه , آرزوهای من , ,
:: بازدید از این مطلب : 238
|
امتیاز مطلب : 243
|
تعداد امتیازدهندگان : 215
|
مجموع امتیاز : 215
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 فروردين 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد